اقیانوسی به ژرفای چند سانتیمتر
هر وقت برنامههای کلاسی و امتحاناتم سبکتر میشوند فرصت بیشتری برای تفکر درمورد زندگی و آنچه دارد میگذرد دارم. اکثر اوقات ناراضی هستم. از اینکه در هیچ حوزهی خاصی سرآمد نیستم. حتی در جمعهای خیلی کوچک. بزرگتر که بماند. منظور من از سرآمد بودن این است که در یک حوزه حرفی برای گفتن داشته باشم. شاید در میان دوستان معلمم درمورد پزشکی حرفی برای گفتن داشته باشم. شاید بتوانم نیم ساعت درمورد آیندهی پزشکی برای آنها توضیح دهم. اما در میان بقیه دانشجوها حرفهایم احتمالا عادی هستند.
نوشتن و وبلاگنویسی را دوست دارم. از وقتی وارد گروهی که حدود 400 علاقهمند به وبلاگنویسی در آن عضو هستند شدم، فهمیدم که وبلاگنویس سطحی که بماند، اصلا نمیشود اسمم را وبلاگنویس گذاشت. تاریخ انتشار مطالب وبلاگم گواهی بر این مدعاست.
انگار یاد گرفتهام که به هر حوزهای ناخنکی بزنم و سپس سراغ حوزهای دیگر بروم. مزیت اینکار این بوده که با انواع مختلف شغل و ایده و فکر آشنا شدهام. با انواع آدمها و مسیرهای مختلف زندگی آشنا شدهام. با دیدگاه مختلفی که نسبت به زندگی وجود دارد آشنا شدهام؛ اما انگار ناخنک زدن دیگر برایم جذابیتی ندارد. شاید وقت آن رسیده که حوزهای که دوست دارم سالها درموردش بخوانم و یادبگیرم را انتخاب کنم.
این ناخنک زدن به هرچیزی و عمیق نشدن در هیچچیزی سبب اضطرابم شده است. یاد جملهی آن معلم سالهای دورم میافتم. دانیال اقیانوسی به ژرفای چند سانتیمتر است. اولین بار که این جمله را شنیدم نمیخواستم قبولش کنم. میخواستم ثابت کنم که اینطور نیست. در ذهن خودم مثالهای زیادی میزدم که در اینمورد یا فلانمورد من خیلی بهتر از دیگران هستم. متوسط نیستم. اما امروز بیشتر به حرف آن معلم قدیمی میرسم. اقیانوسی به ژرفای چند سانتیمتر.
از وضعیت یمن بگیرید تا اوکراین و انتخابات آمریکا و اختلافات روسیه و ناتو تا اینترنت اشیا و برنامهنویسی. از همه چیز یکخورده بلدم. در میان افرادی که هیچ اطلاعاتی از اینها ندارند شاید چیزی برای گفتن (یا شاید پز دادن) داشته باشم اما در میان آنها که مدتی درمورد هر یک خواندهاند بیشتر میفهمم که فقط چند سانتیمتر بلدم.
انگار در همهی زندگی چندسانتریمتری بودهام. تقریبا در همه حوزهها. آهنگهایم هم همین است. از علیرضا قربانی و شجریان تا ابی و قمیشی و یاس و هیچکس گوش دادهام. درمورد هرکدام هم فقط اندکی بلدم و اکثر آهنگهایشان را گوش ندادهام. در مقابل کسی که موزیکپلیرش پر از رپ است هیچ چیز درمورد هیچکس نمیدانم. به جز آنکه یک خوانندهی رپ است. درمقابل کسی که شجریان و قربانی گوش میدهد هم همینطور.
در فیلمدیدن هم چندسانتیمتریام. از فیلمهای کلاسیک بگیرید تا فیلمهای همین امسال. از نولان تا آدام سندلر. انواع مختلف فیلم دیدهام. اما درمورد هیچ ژانر و یا هیچ کارگردانی اطلاعات کامل ندارم. درمورد کسی که تا به حال فیلم کلاسیک ندیده شاید بتوانم حرف برای گفتن داشته باشم. درمورد آپارتمان و 12 مرد خشمگین برایش صحبت میکنم. فیلمها را میبیند و احتمالا به وجد میآید. اما در مقابل کسی که چندین فیلم کلاسیک دیده هیچ حرفی برای گفتن ندارم. مگر میشود به فیلمهای کلاسیک علاقه داشته باشد و آپارتمان را ندیده باشد؟ گمان نکنم.
زندگی کردن در عمق چندسانتی متری را تجربه کردهام. شاید در برخی حوزههای خاص تا چند متر هم پیشروی کردهباشم؛ اما باز هم خیلی نزدیک سطح هستم. کافی است روی پاهایم بایستم تا بتوانم بدون کپسول اکسیژن و به راحتی تنفس کنم. عمق اینجا خیلی کم است. دوست دارم به اعماق بروم. البته فقط در برخی قسمتهای این اقیانوس چندسانتیمتری. این را میدانم که عمیق شدن در پزشکی یعنی نمیتوانم در فوتبال عمیق شوم. عمیق شدن در نوشتن یعنی نمیتوانم در برنامهنویسی عمیق شوم.
البته اینها مربوط به اقیانوس من است. شاید اقیانوس یا دریا یا دریاچهی شما شرایط دیگری داشته باشد و همزمان بتوانید در چیزهایی که من نمیتوانم عمیق شوم شما بتوانید. هر چقدر تعداد قسمتهایی که انتخاب میکنیم عمیق شویم زیاد بشود، از عمق کلی آنها کم میشود. فراموش نکنید ظرفیت کپسول اکسیژن ما محدود است.
همهی ما کپسول اکسیژن داریم. منتهی آنقدر در سطح و بدون نیاز به آن تنفس کردهایم که فراموش کردهایم توانایی عمیق شدن را داریم. شاید آن پایین چیزهای قشنگتری منتظر ما هستند.
عااااالی ????
“همهی ما کپسول اکسیژن داریم. منتهی آنقدر در سطح و بدون نیاز به آن تنفس کردهایم که فراموش کردهایم توانایی عمیق شدن را داریم. شاید آن پایین چیزهای قشنگتری منتظر ما هستند.” چقدر زیبا گفتی ????
جالبه که من دریاچه ای هستم با عمق چند سانت، برا من همیشه این دغدغه بوده و هست که چرا اینقدر کم می دونم؛ نمی دونم عمیق تر کردن فایده داره یا گسترده کردن! هر کدومشون یه خوبی و بدی دارن